محل تبلیغات شما



چند دقیقه پیش حس کردم به معنای واقعی عاشقم، عاشق پدر و مادرم. دلم لرزید برای پدرم،برای محبت پدرم،برای نگاه مادرم. مامان و بابا من ممنونم ازتون،از اینکه تا می تونستید جوری زندگی کردید و به خودتون سختی دادید تا من دیرتر بزرگ شم،تا من دیرتر مشکلات رو درک کنم. تا چند وقت پیش شاکی بودم،دقیقا از همین مساله شاکی بودم که چرا نذاشتید مثل همه زودتر بزرگ شم،زودتر با مشکلات دست و پنجه نرم کنم. اما حالا که کمی وارد این دنیای بزرگترا شدم،می بینم شما بهترین پدر و مادر
هرجایی که بهت این اجازه رو بده در راهی که دوست داری تلاش کنی و به جای این که پات رو بگیره از دستت بگیره،اون جا بهت رضایت از زندگی خواهد داد و اون جا خونت خواهد شد.حالا یکی ممکن ایران این حس رو بهش بده یکی امریکا یکی انگلیس و هر کی یه جایی. من تو شهرستان ایران کار کردم راضیم نکرد،رفتم تهران راضیم نکرد،همیشه فکر می کنم یه چیزی کمه،همیشه فکر می کنم فکرام به چشم نمیان،یا به درد ایران نمی خوره،تو وقتی می گی فلان کار،همه می گن چی؟این خله یا مریض.حالا من نابغه
هیچ وقت یادت نره،الان که داری این متن رو می نویسی به خاطر گریه های دیشب چشات دارن می سوزن،انقدر دارن می سوزن که می خوای یه چیزی بکنی توشون بلکه کور شن و اعصاباش بمیرن و دیگه نسوزن،نامرد روزگاری اگه یادت بره چشات چجوری داشتن می سوختن. 99.1.19 9:23

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

بارسلونا